ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
تصویر اول:
ایستاده ام در صف تاکسی های خطی که مسیرش حدودا نیم ساعت طول می کشد. خط نگه دار داد می زند 4 نفر بعدی و صف به اندازه 4 نفر جلو می رود. به اوایل صف که می رسم آدمهای جلوتر از خودم را می شمارم سه مرد جلوتر از من هستند و من نفر چهارم. گاهی انقدر اذیت شده ام که به خودم می گویم تاکسی بعدی را سوار می شوم. این بار که خط نگه دار فریاد می زند اما هر سه مرد بدون حرف یا اشاره ای یکی یکی روی صندلی عقب تاکسی می نشینند و من صندلی جلو.
تصویر دوم:
ایستاده ام در همان صف دو روز بعد. این بار که آدمها را می شمارم نفر سوم هستم دو دختر جوان قبل از من و پسری نسبتا درشت اندام بعد از من. تاکسی که می آید دختری که اول صف است به سمت در عقب می رود اما نفر دوم بدون توجه روی صندلی جلو می نشیند. و من که تمام طول راه خودم را به سختی جمع کرده ام و پیاده که می شوم سمت راست بدنم بی حس شده.
چرا ما زنها اینقدر نسبت به دردها و مشکلاتی که بعضا مشترک است بینمان بی تفاوتیم و گاهی حتی بی رحم ... دردهایی که حداقل یک بار تجربه اش کرده ایم. به راستی مقصر چند درصد ظلم ها و بی عدالتی هایی که در حقمان روا شده یکی هم جنس خودمان بوده؟
منم متاسف می شم وقتی از هم جنس خودم که باید بهتر همو درک کنیم، بی ملاحظگی می بینم