خانه عناوین مطالب تماس با من

زنده باش ... زندگی کن

زنده باش ... زندگی کن

روزانه‌ها

همه
  • تحریم شدیم
  • چه جوری نذارم زندگی ام تند بگذره؟
  • نعره کن ای خاک خسته نعره کن
  • دلت برای خودت تنگ نشده؟
  • بیا و شگفت زده شو
  • درس هایی که از سحر قریشی می گیریم/ طنز
  • چراغی که به خانه رواست
  • شرم و حیای نابجا
  • خرده چیزها
  • زن باید موهایش بلند باشد
  • ماندن دلیل نمی خواهد
  • این رسم باغبانی نیست
  • آنها را زنان زاده اند
  • زندگی سگی
  • لمس آب

وبلاگ ها

  • دیوانه نوشت ها 1
  • یادداشت های یک دهه چهلی
  • مهربانی شما چه رنگی است؟
  • لی لی کتابدار
  • نیلوفر و بودنش
  • پیچ و مهره ها هم عاشق می شوند
  • جوگیریات
  • نیکولا
  • نیمه جدی
  • ساده مثل زندگی
  • خرمالوی سیاه
  • آشنا
  • پردیس
  • میچکا کلی
  • بهار سبز
  • 7تگ
  • مهردخت
  • مجموعه عرائض آقای بلاگر
  • افرند
  • ماه هفت شب
  • بی پروا نوشت
  • واگویه های امن
  • باغبانی سبز
  • حوض نقاشی
  • ماری جوانا
  • دیوانه نوشت ها 2
  • بهارم
  • قناری معدن
  • خوشگذرونی تو آشپزخونه

سایت ها

  • Wiki Drinks
  • رنگی رنگی
  • گیس گلابتون
  • نت برگ
  • کاغذ رنگی
  • نارگیل
  • بهار سایت
  • گوشه
  • wikihow
  • باغ شیشه ای
  • چی نپوشیم
  • چیدانه
  • دو نفره

ابر برجسب

زندگی در سفر زندگی با طعم ها زندگی با گلها فیلم هایی که دیده ام زندگی کاری من خانه من خاک من زندگی با کتاب زندگی در رقص موسیقی زندگی با رنگ ها نوشته های من

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • بهار من
  • دو سانتی
  • و زندگی رنگ دیگری می گیرد
  • وجدان
  • سفرنامه قزوین - همدان قسمت آخر
  • سفرنامه قزوین - همدان قسمت سوم
  • سفرنامه قزوین- همدان قسمت دوم
  • سفرنامه قزوین - همدان قسمت اول
  • یک پائیز دیگر ....
  • دیگر همه چیز این دنیا تکراری است جز مهربانی

بایگانی

  • اسفند 1394 1
  • دی 1394 1
  • آذر 1394 2
  • آبان 1394 1
  • مهر 1394 3
  • شهریور 1394 3
  • مرداد 1394 2
  • تیر 1394 3
  • خرداد 1394 3
  • اردیبهشت 1394 4
  • فروردین 1394 3
  • اسفند 1393 5
  • بهمن 1393 4
  • دی 1393 6
  • آذر 1393 8
  • آبان 1393 8
  • مهر 1393 13
  • شهریور 1393 5

تقویم

اسفند 1394
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29

جستجو


آمار : 34310 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • بهار من پنج‌شنبه 13 اسفند 1394 11:31
    از آخرین باری که نوشته ام 2 ماه می گذرد. چقدر سریع گذشت. هر سال دی و بهمن به خواب زمستانی می روم اما این بار خواب تلخ و سنگینی بود. اما حالا که در نهایت بی حوصلگی خودم را به روز آخر نمایشگاه گل رساندم و یک گلدان فوشیا و دو گلدان کوچک بنفشه خریدم ... حالا که دلم هوای تکاندن خاک و غبار دور از دسترس ترین سوراخهای خانه و...
  • دو سانتی شنبه 12 دی 1394 14:15
    هیچ برنامه ای، قصدی برای روزها و شبهایم ندارم ... فقط می گذرانم انگار همینکه حالم خوب باشد و از پس کارهای هر روزه بر بیایم کافی است تازه خیلی هم خوب است ... هر روز صبح که بیدار می شوم دعا می کنم امروز هم به خوبی بگذرد به خوبی این روزهایم یعنی حس تهوع نداشته باشم به کارهای روزمره ام برسم، اگر مهمانی ای باید بروم حالم...
  • و زندگی رنگ دیگری می گیرد سه‌شنبه 24 آذر 1394 10:55
    نیمه شب سه شنبه پیش دقیقا 17 آذر 94 موقع مسواک زدن تصمیم گرفتم شک چند روزه را به یقین تبدیل کنم ... و اینگونه بود که دو خط موازی خطی کشید به تردیدها و لبخندی گذاشت روی لب هر دوی ما ... آن شب به سختی خوابم برد ... ناخودآگاه اشک ریختم از لطف خدایی که همیشه بهترین ها را برایم خواسته ... اهل خواهش برای خودم نیستم خواستن و...
  • وجدان دوشنبه 2 آذر 1394 12:04
    می ترسم از آدم های خیلی واقعی دنیای مجازی ... آدم هایی که شاید نمی توانند در دنیای واقعی افکارشان را به زبان بیاورند اما در دنیای هر کی به هر کی شبکه های اجتماعی و موبایلی خیلی راحت تهمت می زنند، انرژی منفی می فرستند و یا قضاوت می کنند و بروز می دهند همه نفرتی را در سرشان می گذرد. جائی که می دانند دست زخم خورده بهشان...
  • سفرنامه قزوین - همدان قسمت آخر پنج‌شنبه 7 آبان 1394 13:02
    روز سوم و چهارم..... دوشنبه و سه شنبه 13 و 14 مهرماه: غار علیصدر مقصد و مقصود اصلی این سفر بود . بیشتر از بناهای تاریخی عاشق دیدن جاذبه های طبیعی ام و این غار بدون شک از زیباترین جلوه های طبیعت ایران است ... فقط می توانم بگویم فوق العاده بود ... تجربه ای بی نظیر و خاص ... به خصوص که اصلا تصور دیدن یک چنین فضاهای خاصی...
  • سفرنامه قزوین - همدان قسمت سوم دوشنبه 27 مهر 1394 11:54
    روز دوم یکشنبه 12 مهر: خیابان سپه، موزه ملی قزوین، عمارت چهلستون، تحویل اتاق و حرکت به سمت همدان با خستگی و چشمانی پفیده، از خواب!؟ بیدار شدیم ... کلا در حالت "روم به دیوار" بودم ... موقع صرف صبحانه از دست زنبورها جان سالم به در بردیم اما .... اما سر همسرم به یکی از درها خورد و کلا خوش و خرم وسیله ها را جمع...
  • سفرنامه قزوین- همدان قسمت دوم شنبه 25 مهر 1394 13:03
    هوا این روزها زود تاریک می شود به همین خاطر با وجود خستگی راه تصمیم گرفتیم 2 ساعتی که تا تاریک شدن هوا مانده گردش در شهر را شروع کنیم. حمام قجر یک حمام سنتی بازسازی شده است که تبدیل به موزه مردم شناسی شده. به یک بار دیدنش می ارزد. وقتی سرمان را خم کردیم و از درقدیمی وارد شدیم و با یک مسئول فروش بلیط خوابیده روبرو شدیم...
  • سفرنامه قزوین - همدان قسمت اول پنج‌شنبه 23 مهر 1394 11:41
    - در ایران بهترین زمان سفر برای خانواده هایی که دغدغه درس و مدرسه بچه ها را نداشته باشند معمولا یکی در بهار از نیمه فروردین تا اواخر اردیبهشت است و دیگری مهر تا شروع سرمای پائیزی. هم هوا معتدل و لذت بخش است، هم اگر مثل من از شلوغی و ازدحام فراری باشید نهایت لذت را از معطل نشدن در صفها و دیدن دیدنی ها در خلوت خودتان می...
  • یک پائیز دیگر .... دوشنبه 30 شهریور 1394 13:29
    مدتی است پائیز دوست داشتنی و راز آلود از راه رسیده ... با چاشنی سرما خوردگی و قدری اندوه ... لحاف رو تختی را از کمد بیرون آوردم و خزیده ام به رختخواب گرم و نرمم .... دیروز رفتم شهر کتاب و با چند کتاب طنز برای همسر و چند کتاب مخصوص خودم برگشتم ... چه استقبالی بهتر از این از این فصل سرد و مغرور که بالش های روی تخت را...
  • دیگر همه چیز این دنیا تکراری است جز مهربانی پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 12:22
    مردهای قدیم صبح ها از خانه بیرون می رفتند برای یک لقمه نان ... زن بود و کارهای خانه هایی بزرگ و پر از سوراخ سنبه بدون امکانات امروزی و رسیدگی به بچه ها که تعدادشان هم از بچه های این دوره زمانه بیشتر بود گاهی پدر و مادر زن یا مرد هم بودند و سر و کله زدن و نگهداری از آنها هم بود. مرد که به خانه می آمد غذا آماده بود....
  • الو 125؟ یکشنبه 8 شهریور 1394 12:29
    پست قبل از اشتیاق تجربه های تازه گفتم ... کائنات دست به کار شد. تجربه ای خاص در دامنم گذاشت از نوع گیرافتادگی در آسانسور بین طبقه 2 و 3 به مدت نیم ساعت! دقایق اول خیلی منطقی به اینکه چه باید کرد؟ فکر کردم. اول شماره های موبایلم را چک کردم و وقتی دیدم شماره نصاب را ندارم با همسرم تماس گرفتم. همچنان منطقی ... و بعد از...
  • دلخوشی ها سه‌شنبه 27 مرداد 1394 14:03
    فکر نمی کنم در دسته بندی های شخصیتی جزو تنوع طلب ها باشم. - ماههاست در مقابل اصرارهای همسرم برای خرید موبایل جدید در شأن خودم! مقاومت می کنم. - 6 سال پیش وقتی به خواهرم گفتم از کفش اش خوشم می آید صاحب یک کفش مشکی مجلسی شدم که هنوز که هنوز است همه مهمانی ها می پوشمش. - کم پیش می آید به جهت تنوع وسایل خانه را جابجا کنم...
  • بیشتر زندگی کنیم پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 13:24
    این روزها کم زندگی می کنم ... نمی دانم چطور روز و شبم به هم پیوند می خورد ... باید کاری کرد. اینجور نمی شود ... وقتی می خواستم برای وبلاگم اسمی انتخاب کنم به این فکر کردم که چیزی باشد که باعث حرکت و انرژی مضاعفم شود اما می بینم از هدفم دور افتاده ام ... زمان از من می گریزد و من به گرد پایش هم نمی رسم ... خوب می دانم...
  • چه رمضانی را می گذرانم! یکشنبه 14 تیر 1394 12:36
    گذشته از روزهای بلند و گرمای بی سابقه هوا چیزی که دارد نابودم می کند بی خوابی است ... حداکثر 6 ساعت در شبانه روز آن هم بریده بریده به اینصورت: 2ساعت و نیم عصر، 2 ساعت شب و 1 ساعت و نیم صبح بعد از سحر .... برای منی که زمانی معروف بودم به شلمان و حتی رکورد خواب را شکسته ام و کلی افتخارات در این زمینه دارم این یعنی فاجعه...
  • یک شب خوب پنج‌شنبه 11 تیر 1394 00:27
    امسال روز تولدم وقتی ایمیلی را که دقیقا یک سال پیش برای خودم فرستاده بودم خواندم پر از امید و شادی شدم ... چیزهای خوب هنوز سر جایش بود، نگرانی ها کم رنگ شده و برنامه ها تقریبا به سرانجام رسیده بود ... مطلقا خوب و کامل هیچوقت وجود ندارد اما اینکه ببینی یک سال گذشته و تو جایی بهتر قرار داری بهترین هدیه روز تولدت را...
  • جنگ شنبه 6 تیر 1394 09:34
    جنگ ... هیچوقت تجربه اش نکرده ام اما در نقطه ای از جهان زندگی می کنم که اگر چه در میانه میدان نبوده ام اما حقیقتا در میان جنگهای زیادی بوده ام ... وقتی به دنیا آمدم که پدرم جبهه بود و وقتی 3 ماهه بودم پدربزرگم از دوری دایی کوچکم که رزمنده ای 17 ساله بود و خبرهای بدی برایش آورده بودند دق کرده بود .... پدرم اولین بار...
  • این روزها ... شنبه 23 خرداد 1394 12:26
    - چهارشنبه که شماره دفتر سایپا را گرفتم پیش فرض ذهنی ام مکالمه ای در مورد تأخیر 2 ماهه پیش آمده و تعیین تکلیف وضعیتم و احتمالا با لحنی شاکی و عصبانی بود اما به محض اینکه برای شروع مکالمه گفتم که معرفی فلان ارگان بوده ام مسئول فروش حتی منتظر نماند اسم و فامیلم را بگویم. دقیقا با لحنی که در فیلم ها خبر مثبت بودن آزمایش...
  • فیلم: جین ایر jane eyre یکشنبه 17 خرداد 1394 13:28
    چند وقتی بود که خواهرم با شناختی که از سلیقه ام داشت چند فیلم برایم ریخته بود بلاخره تعطیلات هفته قبل باعث شد بروم سر وقتشان ... معمولا فراغت 2 ساعته پیوسته ای برایم پیش نمی آید همیشه خرده کارهایی هست که نمی گذارد با آرامش بنشینم و فیلم ببینم ... اینجا فیلم هایی را معرفی می کنم که از دیدنشان لذت بردم و یا توانستند مرا...
  • یک نفر هم برایم کافی است چهارشنبه 6 خرداد 1394 11:34
    در اینکه ما مردم شادی نیستیم هیچوقت شکی نداشتم اما خودم هم مانده ام که این حال خراب و برخوردهای بد و بحث و جدلهای این روزهای کاری ام از حال خراب مردم است یا نمود احوال به هم ریخته و ناامیدانه خودم ... اتفاقات تکرار شونده ای این روزها برایم می افتد که شاید چند وقت پیش ها ماهی یک بار پیش می آمد ... مشغول خواندن کتابی...
  • حمایت از تولید ملی به هر قیمتی؟ یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 23:47
    محل کار من سازمانی است که فلسفه وجودی اش حمایت از صنعتگران است ... گوشمان پر است از جملاتی مثل اینکه کارخانه داری بگوید: برایم نمی صرفد و فقط به خاطر رضای خدا و بیکار نشدن و به خاک سیاه ننشستن خانواده های کارگرهاست که کار را سر پا نگه داشته ام و اگر فلان بانک فلان کند و فلان نامه را برایم نزنید و ... عن قریب است که...
  • اردیبهشت است دریابید ... دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 00:54
    شنبه را اگر چه با کلافگی و بی حوصلگی شروع کردم اما زدن به جاده ای سبز و زیبا در هوای اردیبهشت همه چیز را از یادم برد .... قدرت نیروی طبیعت بیشتر از چیزی است که تصورش را می کنیم....کافی است خودمان را به دستان سخاوتمندش بسپاریم و رها شویم ... سعی کردم از طریق آیکون نماشا ( سایت آپلود ویدئو در بلاگ اسکای ) فیلم کوتاهی که...
  • زندگی شاید همین باشد سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1394 21:27
    همکارم خانم "ف" یک روز صبح چند نشای توت فرنگی بی رمق برایم آورد. آن روز که یادم رفت بردارمشان با خودم گفتم بیچاره ها در حال احتضار بودند منم ضربه آخر را زدم. فردا که از سر کار بر می گشتم مستقیم رفتیم گلفروشی و همانجا کاشتیم و آوردیم خانه. امید چندانی بهشان نداشتم اما حالا محکومند به تأمین توت فرنگی ارگانیک...
  • مادر شدن، چرا؟ شنبه 5 اردیبهشت 1394 16:21
    ادامه نسل بشر؟ شاید منطقی باشد اما برای من کافی نیست ... زیادی خشک و بی معنی است. انقدر که دوست دارم از آن شانه خالی کنم.... در مقابل این هایی که دغدغه انقراض نسل بشر ( بی معنی تر حتی انقراض نسل مسلمانان! ) را دارند گروهی معتقدند که اصلا چرا بچه؟ در این دنیای پر از رنج و حسرت و سیاهی و ظلم که نمی توان مسئولیت ورود...
  • چشم ها را می توان شست شنبه 22 فروردین 1394 23:56
    از یکی دو سال پیش کم کم در متن و حواشی چاق سلامتی دید و بازدیدها زمزمه هایی شروع شد که آزارم می داد. حس می کردم کسی سعی دارد به خصوصی ترین حریم زندگی ام سرک بکشد. برخوردم علاوه بر خودخوری جوابهایی حاوی پیام: لطفا دخالت نکنید، بود. نتیجه این برخوردها اما بروز و ظهور جهشهایی مبتکرانه و هوشمندانه در روش نیل به اطلاعات در...
  • انشای من! یکشنبه 16 فروردین 1394 13:35
    خدا کند قدیمی ها راست گفته باشند که سال نکو از بهارش پیداست. آغاز بهار برای من که به شدت نکو بوده ... تحویل سال، سفره هفت سینی که چیدیم، آینه و قرآن، دلخوری و دلتنگی اول سال که زیاد طول نکشید، بوی لباس های نو، لب های خندان، تبریک و عید مبارکی، صبحانه های دو نفره، بیداری های بی دغدغه، خلوت با خود، سکوت، بستن چمدان سفر،...
  • سال 94 مبارک چهارشنبه 5 فروردین 1394 13:22
    سال جدید بلاخره از راه رسید با تبریک و دید و بازدید مثل هر سال، اما می تواند سالی مثل سالهای پیش نباشد. دلم روشن است امسال به لطف خدا سال خوبی می شود. شاید هم سالی خاص و بی نظیر و به یاد ماندنی شد کسی چه می داند؟ دو روز مانده به عید دغدغه خرید ها و تمیزکاری ها را دور ریختم ... دور زندگی کند و دلپذیر شد. امیدوار بودم...
  • دریاب عمر را چهارشنبه 20 اسفند 1393 12:37
    باید این حقیقت را بپذیریم که چه بخواهیم چه نخواهیم طبیعت در حال شکوفایی است و رویشی دوباره ... شروعی از نو. چه ما چشم هایمان را ببندیم و در چهار دیواری مان بنشینیم و به کنج دیوار زل بزنیم چه چشم هایمان را باز کنیم به روی گلها و جوانه ها و زیبایی ها بهار با همه شگفتی هایش آمده. شکوفه ها باز شده اند. چه ما گوشهایمان را...
  • نمایشگاه گل یکشنبه 17 اسفند 1393 14:07
    خریدهای من از نمایشگاه گل امسال: البته یک گلدان گل کاغذی هم خریدم که تو عکس تشریف ندارند. امسال آخرین ساعت های نمایشگاه بلاخره جور شد که بروم خیلی شلوغ بود و چیدمان غرفه ها بهم ریخته بود و بعضی از غرفه ها تقریبا خالی شده بودند اما باز هم خوب بود. پی نوشت: دوستان علاقه مند به نگهداری گل توصیه می کنم حتما سری به سایت...
  • ما زن ها چهارشنبه 13 اسفند 1393 14:27
    تصویر اول: ایستاده ام در صف تاکسی های خطی که مسیرش حدودا نیم ساعت طول می کشد. خط نگه دار داد می زند 4 نفر بعدی و صف به اندازه 4 نفر جلو می رود. به اوایل صف که می رسم آدمهای جلوتر از خودم را می شمارم سه مرد جلوتر از من هستند و من نفر چهارم. گاهی انقدر اذیت شده ام که به خودم می گویم تاکسی بعدی را سوار می شوم. این بار که...
  • عید نزدیک است یکشنبه 10 اسفند 1393 10:09
    از ده روز پیش هر روز هواشناسی را چک می کردم تا یک روز آفتابی و گرم مرخصی بگیرم و خانه تکانی را شروع کنم. دیدم تنها روزی که دوستان هواشناس از یک هفته قبل تا حتی همین لحظه! لکه ای ابر در فالش نمی بینند امروز است. اما شما بگو تا این ساعت اگر این ابرها گذاشتند آفتاب سلامی بکند خیر، نگذاشتند. امروز هوا سرد و گرفته است. اول...
  • 75
  • صفحه 1
  • 2
  • 3