ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
سال جدید بلاخره از راه رسید با تبریک و دید و بازدید مثل هر سال، اما می تواند سالی مثل سالهای پیش نباشد. دلم روشن است امسال به لطف خدا سال خوبی می شود. شاید هم سالی خاص و بی نظیر و به یاد ماندنی شد کسی چه می داند؟
دو روز مانده به عید دغدغه خرید ها و تمیزکاری ها را دور ریختم ... دور زندگی کند و دلپذیر شد. امیدوار بودم همسرم بعد از دو هفته صبح رفتن و شب برگشتن و نبودن لااقل برای خرید سنبل و ماهی و بودن در هیاهوی روزهای آخر سال کنارم باشد. گفت پنجشنبه هم تا 8 شب نمی آید. از صبح کلافه بودم احساس تنهایی می کردم اما لحظات آخر رسید. آن شب بهترین شب آخر سال بود. کل خیابان را از یک سمت رفتیم و از سمت دیگر برگشتیم همه ماهی ها و گل ها را نگاه کردیم و آخر با 4 ماهی قرمز و سنبل و سنجد و سمنو به خانه آمدیم.
امسال برای اولین بار سال نو را در خانه خودمان و جمع دو نفری کوچکمان شروع کردیم. به اندازه تحویل سال در خانه پدری پر هیاهو و شاد نبود اما حسی داشت شبیه حس بزرگ شدن و شروع یک خانواده دیگر. امروز دقیقا 5 سال است که یک خانواده ایم اما کم بوده زمانهایی که این حس را تجربه کرده باشیم. همیشه حل بودیم در گذشته، در پدر و مادرها و خواهر ها و برادرها.
فردا عازم مشهدیم. امروز سر کار نرفتم. بعد از دو سال چمدان سفر را از بالای کمد پائین آوردم. چطور این همه بدون سفر طاقت آوردم؟ اول از همه چادر مشکی ام را گذاشته ام کنارش و جانمازم. باید باقی وسیله ها را آماده کنم.
انشااله به بهترین شکل یه سال خاص و به یادماندنی براتون باشه
...
سفر به سلامت عزیزم...
سال نو مبارک و التماس دعا