یک نفر هم برایم کافی است

در اینکه ما مردم شادی نیستیم هیچوقت شکی نداشتم اما خودم هم مانده ام که  این حال خراب و برخوردهای بد و بحث و جدلهای این روزهای کاری ام از حال خراب مردم است یا نمود احوال به هم ریخته و ناامیدانه خودم ...  اتفاقات تکرار شونده ای این روزها برایم می افتد که شاید چند وقت پیش ها ماهی یک بار پیش می آمد ... مشغول خواندن کتابی هستم که می گوید خودم مسئول و مسبب همه آنچه در زندگی ام اتفاق می افتد هستم و این افکارم را پیچیده تر و آشفته تر می کند ...

خیلی خسته و دلگیرم از مردم ... یک جورهایی هر صبح با گارد بسته پشت میزم می نشینم که نکند باز به راحتی شیشه دلم ترک بخورد و بغض تا سر گلویم بیاید ... مدتهاست آدم آرام و آرامش بخشی از حوالی من رد نشده ... بدی این حال این است که می دانم نباید انتظار زیادی هم برای تغییر این وضعیت داشته باشم تا زمانی که افکارم این روزها مردم را طلبکار و پر توقع و خودخواه می بیند ...

نظرات 1 + ارسال نظر
فریبا دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 07:43

این روزها فکر میکنم حال همه همینطوره و درجه حساسیست ها بالا رفته و از همدلیها کاسته شده.

ممنونم از نظرت ... خیلی زندگی کردن تو این وضعیت و حال و روز سخته ... من که از پسش بر نمیام ...
امیدوارم روزهای خوب برای همه نزدیک باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد