سفالخانه

 

جهت کسب اطلاعات بیشتر ر.ک: عشق یه حسی مثل خوشحالیه؟

 

میشود اول کار نوشت: عشق چیست؟

و بعد سطرها نوشت در تفاوت هوس و جنون و هیجان و دوست داشتن و عشق پاک الهی(!!) و ... 

اما به نظرم مسئلۀ مهمتر این است که چرا ما نمیخواهیم دست از سر کچل عشق برداریم؟!

چه اصراری هست که با وجود اینهمه چیزی که میشود درمورد روابط انسانی و ازدواج آموزش داد، ما چسبیده ایم به اینکه عاشق شویم و ازدواج کنیم یا ازدواج کنیم و بعدش عاشق شویم؟ و اینکه آنوقت آن حس بعدی عشق میشود یا نمیشود؟ بعد اگر این کار و این کار را کردم حتما زندگی عاشقانه ای خواهم داشت یا این دستورالعمل خطا هم دارد؟ 

چه شده که اینهمه ذهن ما درگیر عشق است؟!

واقعا ما کجای زندگیمان شکل عرفاست که این قسمت عشقش را دودستی چسبیده ایم و ول نمیکنیم؟

میخواهم بگویم عشق بتی شده است که دارد جای خیلی چیزهای دیگر را میگیرد.  عشق، در زندگی های معمولی واقعا یک امر قابل پیگیری نیست که هی دنبالش بگردی و بخواهی تکلیفت را با آن روشن کنی. درواقع به زندگی خیلی واقعی تر از اینکه "چه نسبتی با عشق دارد؟" باید نگاه کرد.

همین ازدواج یک کار غریزی است که وقتی اجمالا به بلوغ جسمی و عقلی و عاطفی رسیدی، باید به آن فکر کنی و تصمیم بگیری. حالا اینکه چقدر منتظر عاشق شدن بمانم، این دیگر هیچ جایش نیامده است. یا اینکه اگر آدم خیلی مذهبی ای هستیم و به خودمان اجازۀ عاشق شدن قبل از ازدواج نمیدهیم، فکر میکنیم حتما باید بعد از ازدواج یک احساس عجیب و سوزاننده به همسرمان داشته باشیم. چیزی که خیلی وقتها اتفاق نمیافتد.

خاص بودن و روشنفکر بودن _جدای از اینکه واقعا دارای ارزش فی نفسه هست یا نه_ واقعا ربط وثیقی به عشق ندارد که هی بخواهیم زندگی مان را معطل عشق کنیم تا حس کنیم که میتوانیم در این جرگه قرار بگیریم. 

من اصلا نمیخواهم بگویم که عشق بد یا بدون فایده است. ای بسا که برای خیلی ها تجربه ای دوست داشتنی باشد و یا باعث رشدشان شده باشد. اما در " عشق" خاصیت انفاقی عجیبی هم هست که آن را غیرقابل پیش بینی میکند. و همین مسئله هشدار خوبی است که دست از سر عشق برداریم. مقصودم این است که در زندگی خیلی چیزهای عام تر و همه گیرتری وجود دارد که کیفیت زندگی اجتماعی و خانوادگی ما را افزایش میدهد و خیلی هم قابل تمرین و پیگیری است _درست برعکس عشق که خیلی قابل تمرین و پیگیری نیست. مثل خیرخواهی، پرهیز از قضاوت، احترام به انتخابهای دیگران، ملاحظه، انصاف. تمام چیزهایی که اگر در زندگی مشترک هم پایبند آنها باشی، زندگیت از شانس خیلی بیشتری برای سامان یافتن و آرامش داشتن برخوردار است. 

اما اگر بخواهی مدام در حسرت عشق باشی، منتظرش باشی، فکر کنی باید هدف ناگزیر ازدواجت باشد، یا بعد از ازدواجت بهمان کیفیت باقی باشد تا زندگی خوبی داشته باشی، تمام اینها بجای بهتر کردن زندگیت آن را تلختر میکند. 

من فکر میکنم لازم داریم که باور کنیم که "عشق" آن اسطوره ای که همه تقویتش میکنند، نیست. لازم نیست اینهمه ترانه عاشقانه زمزمه کنیم، اینهمه رمانهای عشقی بنویسیم و بخوانیم و اینهمه فیلمهای عشقی بسازیم. هرچند عشق باعث اتفاقهای بزرگی در تاریخ بشر شده است، اما بهتر است زندگی را بند چیزهای واقعی تر و همه گیرتری کنیم. واقعیت زندگی این است که آدمها درمورد همدیگر خطا میکنند و گاهی بد میکنند، اما تلاش میکنند که بهتر باشند و خطاهایشان را کمتر کنند. نه اینکه همیشه احساس سرشاری در یک جای زندگی بسراغشان بيايد كه باعث شود همه چیز خوب شود.

بیایید زندگی هایی را که نیازمند تلاش و سازگاری و کوتاه امدن و صبوری است، به رسمیت بشناسیم. بیایید چارۀ دیگری جز "عشق" برای دردهای بی درمانمان پیدا کنیم و فکر نکنیم که عشق واجبی تخلف ناپذیر است.

 

 

| چهارشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۳ | | سفالگر| |

Design By : shotSkin.com