دیگر همه چیز این دنیا تکراری است جز مهربانی

مردهای قدیم صبح ها از خانه بیرون می رفتند برای یک لقمه نان ...  زن بود و کارهای خانه هایی بزرگ و پر از سوراخ سنبه بدون امکانات امروزی و رسیدگی به بچه ها که تعدادشان هم از بچه های این دوره زمانه بیشتر بود گاهی پدر و مادر زن یا مرد هم بودند و سر و کله زدن و نگهداری از آنها هم بود. مرد که به خانه می آمد غذا آماده بود. خانه تمیز و حتی مادر بچه ها را خوابانده بود که مزاحم استراحت پدر نشوند. مادر بود و همه خانه و خانواده... پدر بود و کار بیرون از خانه.... کاری به عادلانه بودنش ندارم اما باور عمومی و رسوخ کرده در تار و پود ذهن زنان و مردان اینگونه بود که مرد است که کار می کند. مرد است که خسته می شود و نیاز به استراحت دارد.

زنها که شاغل شدند، مردها بیشتر از قبل مسئولیت هایی در امورات خانه و تربیت بچه ها به عهده گرفتند. بیشتر همکاری کردند و نتیجه شد درک درست تری از روحیات زنان و پیچیدگی های کارهای سابقا دیده نشده آنها. پدرهای امروزی بیشتر دغدغه مشکلات بچه ها را دارند... گاهی آشپزی می کنند. بچه را می برند حمام .. در مهمانی ها نمی شوند یکی از مهمانها ....  می دانند افسردگی بعد از زایمان چیست ....

این چند روز سه بار شاهد این تغییر بودم ... مواجهه مردان با مادر و دختر 5-6 ساله اش

بار اول: وقتی به خانم جوان و بلند قدی که چادر پوشیده می گویم منتظر باشد تا همکارم بیاید برای نشستن روی تنها صندلی کنار میزکارم اجازه می گیرد. دختر کوچولو که مثل مادر لباس پوشیده روبرویش می ایستد و می گوید: مامان تشنمه. وقتی برایش آب آوردم دیدم یکی از آقایون همکار که یک پسر 3 ساله دارد برای دخترک صندلی آورده و یکی دیگر هم تعارف چای و صبحانه می دهد. خیلی سریعتر از معمول کارشان تمام شد و رفتند.

بار دوم: به سمت سرویس که می روم می بینم مادر و دختر از راننده چیزی پرسیدند و وقتی چند قدمی دور شدند آقا ابراهیم صدایشان کرد . برگشتند و سوار شدند. زن موقع پیاده شدن : - ممنون آقا چقدر می شه؟    - هیچی به سلامت..... آقا ابراهیم هیچوقت مسافر سوار نمی کرد.

بار سوم: مادر و دخترک که سوار تاکسی شدند فکر کردند هر دو مرد پیاده شده اند اما فقط یک جای خالی بود دختر که دید جای نشستن ندارد شروع به گریه کرد مادر هر چه گفت: دخترم عزیزم ببخشید الان می رسیم گریه دخترک بند نیامد. ناگهان راننده جوان و اخمالو زد روی ترمز .. ترسیدم نکند پیاده شان کند. وقتی ایستاد از مسافر صندلی جلو خواست عقب بنشیند و مادر و دختر بیایند جلو ... بعد هم سر دخترک را با سوالها و خوش و بش هایش گرم کرد .... چیزی به آخر مسیر نمانده بود ...


نظرات 4 + ارسال نظر
عاطفه چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 13:22

اتفاق بار سوم واااقعا کم سابقه بود .... ینی مردایی هستن تا این حد دلسوز ؟!!!!! ... خوشابحالِ خونوادش

دیدن این صحنه ها واقعا امیدوار کننده است که خدا رو شکر این روزها بیشتر دیده میشه
مرسی از نظرت عاطفه عزیزم

آذر دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 10:28 http://dahe40.blogfa.com

منم از دیدن چنین صحنه هایی در این برهوت بی مهری و خودخواهی، امیدوار می شم

سمیرا سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 10:40 http://www.assimpleaslife.persianblog.ir

کاش این صحنه ها رو بیشتر ببینیم...کم هستند متاسفانه...

زیبا سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 12:09

سلااااااااااام.. خیلی وقته انگاری ننوشتی. ولی خیلی قشنگ می نویسی..
مامان شدنت مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد