بهاران خجسته باد!

دیروز دم ظهر وقتی به سمت ماشین می رفتم دقیقا وسط کوچه باد بهاری امسال را حس کردم کمی گرم که روح دارد و دلت می خواهد لباس کم کنی و بگذاری نوازشت کند. دیروز صبح اولین جوانه های سبز روشن را بر شاخه های درختان گوشه خیابان دیدم... همین برای بی تابی من کفایت می کند.. فصل های این خطه یک ماه از فصل های تقویم شمسی جلوترند. بهار از اسفند است تا اوایل خرداد. چند روزی به بهار ما نمانده.

همیشه این موقع ها هوائی می شوم و خیالباف.... به خودم می گویم امسال باید بیشتر از همیشه بروی ساحل. بیشتر از همیشه کفش هایت را در آوری و پاچه های شلوار را بالا بزنی و روی شنها راه بروی دقیقا جایی که موج ها به ساحل می رسند. بگذاری موج ها برسند به پاهایت و دوباره برگردند حتی اگر زیر پایت را خالی هم کردند، مهم نیست تو قدم بعدی را بر میداری ... صبح ها خلوت تر است باید صبح ها بروی.

امسال باید بیشتر از همیشه مرخصی بگیری و بروی خانه پدری. هوایش بهار دیوانه کننده است و به پدر پیشنهاد بیرون رفتن بدهی و پدر که همیشه پایه است. مثل آن سالها که گفتی فاصله دو ایستگاه قطار را از لابلای جنگلها و از داخل تونل ها پیاده برویم و او پذیرفت هر چند مادرم تا آخرین لحظه هر کار که به نظرش رسید کرد که نرویم ...

امسال باید بیشتر از همیشه کوله به دوش بگیری و بزنی به کوههای جنگلی آنقدر که نفست بگیرد از بوی جنگل و خزه و خاک. بعد که خسته شدی کوله را بگذاری کنارت یک جرعه از بطری آب بنوشی و دراز بکشی رو به آسمان و زمان بایستد.

امسال باید بیشتر از همیشه گل بکاری و گلدان بخری ... گلهای گلدار و رنگارنگ و هر جا می روی گلی که خودت کاشته ای هدیه ببری.

امسال باید بیشتر از همیشه بشنوی که "چرا تو همه فکر و خیالت بیرون رفتن است؟ مثلا یک هفته پیش فلان جا بودیم."

امسال حتما یادت باشد بهار کوهستان را از دست ندهی. آن دشت های بابونه و گل گاوزبان و آویشن. این بار بیشتر از پارسال که تنها یک عصر آنجا بودی و حسرت زده برگشتی.

امسال باید با آدم های تازه آشنا شوی آدم هایی که خیلی شبیه خودت نباشند. خدا را چه دیدی شاید دوستی های جدید در راه باشد.

امسال باید جاهای جدید را کشف کنی در سفر یا همین اطراف یا حتی در شهر خودت.

امسال بیشتر از همیشه کتاب بخوان کتابهایی که تا به حال به فکر خواندنشان نبودی و بیشتر از هر سال فیلم ببین و خودت را پرت کن در دنیای دیگران.

امسال باید غذاهای جدید بپزی و طعم های جدید را مزه مزه کنی.

امسال باید به دنبال تجربه های تازه باشی نمی دانم چه؟ فقط آماده باش و منتظر و جان عزیزت اینقدر بی حال و کسل و بی حوصله نباش که اگر نباشی به لطف خدا می شود هر آنچه می خواهی.


 

چند عکس دیگر از سفر اردیبهشت امسال در  

ادامه مطلب ...

سال 93 را چگونه گذراندید؟

باید قبل از تکاندن امسال خوب نگاهش کنم. همیشه همین موقع ها شروع می کنم به فکر کردن. فکر کردن به سالی که دیگر چیزی ازش نمانده است. یک سال اصلا زمان کمی نیست.

دو سه سالی است قبل از شروع سال جدید برنامه های سال بعدم را در دفتری می نویسم و هر چند وقت یکبار نگاهی به آن می اندازم و خودم را محک می زنم.

از برنامه های 93، به بعضی خوب رسیدم و برای بعضی دیگر قدم از قدم بر نداشتم.

بهترین عملکردم مربوط بوده به رانندگی و افتتاح وبلاگم. البته مورد اول هنوز جا دارد و بلندپروازانه تر در برنامه های سال بعد همچنان خواهد بود.

سر و سامان دادن به خانه جدید هم تا حدود زیادی انجام شده و مطالعه حداقل یک کتاب در ماه از برنامه هایی بوده که نیمه و نصفه انجام شده. این دور مورد را می توان در این یک ماه و نیم باقیمانده کمی جبران کرد.

اما در دو مورد از روی خودم شرمنده ام. یکی دوره کتابهای زبانم و خواندن کتابهای listening که دو سال پیش خریدم و دومی شرکت در یک دوره کلاسهای ورزشی یا هنری بوده. که عینا به برنامه های سال بعد اضافه می شوند.

یک مورد هم داشتم که پیگیری گروههای طبیعت گردی بود که بنظرم با یک روز تعطیلی در هفته و این زمانی که این روزها هیچ رامم نیست آرزویی محال نه اما فعلا دست نیافتنی است.

در کل خوب نبودم... از خودم راضی نیستم.

این روزها سعی می کنم منطقی برنامه های سال بعد را تعیین کنم. برنامه های سال 1394

زندگی شاید همین باشد

عادت کنیم هر روز میوه بخوریم .. میوه تازه و سالم ... به هر کلکی هم شده اهالی خانه را تشویق کنیم به میوه خوردن ... این اهالی خانه که گفتم شامل خودم و خودتان هم می شود ... این هم یک راه که در خانه ما جواب داده!!


به یاد اولین دیدار

من و تو هیچوقت  کلیشه نبودیم و داستان ما کپی داستان هیچ دو نفر دیگری نبود. هیچوقت شعرهای پر احساسی که عاشقی برای محبوب خاصش سروده بود را برای هم ننوشتیم، زمزمه نکردیم. هیچوقت برای هم ننوشتیم: " تو را به جای همه کسانی که نمی شناخته ام دوست می دارم .... تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام .... برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود ...." هیچ وقت ولنتاین به دنبال رز قرمز و کاغذ کادوی قلبی نبودیم. بوده است مناسبتهایی که به تبریکی بسنده کرده ایم. هیچوقت بعد اسمم یک جااان غلیظ نگذاشته ای یا در ماشین برایم باز نکرده ای ... اما همیشه خودمان بوده ایم با داستان منحصر به فرد خودمان با حرفها و جملات خود خودمان ... داستانی پر از " تو بخواب من بیدارم" ... " تو بخور گرسنه نیستم" ... " دوست داری؟ باشد " ... " منتظرت می مانم"

زندگی ما پر از جنگ و صلح بوده پر از قهر و آشتی. اما مطمئنم بغض و حرف فروخفته ای یا کینه ای نبوده. من و تو به قول صداقت روز اولمان پایبندیم، بارها از تلخی ذاتی حقیقت رنجیده ایم اما هیچگاه از بیان حقیقت به هم نترسیدیم. این حرفها بهانه ثبت یک روز خوش دیگر با تو بود. تویی که اینجا را نمی خوانی...

بی دلیل نیست دلم می خواهد همه سفرها تنها باشیم... فقط من و تو. روزی داشتم پر از خواستنهای من و پذیرفتنهای تو.

- کمی اینجا بایستیم؟ - موافقی این غذا را بخوریم؟ - با یک چای و نبات چطوری؟ - دلم برف بازی می خواهد. و تویی که با همه موافق بودی.

عشق در نگاه من همرنگ آرامش است. مثل آرامش من با تو ...

برای من عاشقانه هایی هست مثل آخر شب هایی که خسته از شلوغی یک مهمانی به خانه بر می گردیم و می گویم: کمی دور بزنیم؟ میدانی عاشق شب گردی و سکوت و موسیقی ام و می بری مرا تا دم ساحل و تا نگفتم برگردیم هیچ نمی گویی ..

یا وقتی دلت می خواهد اول شهر از سرویس پیاده شوم تا شاید 5 دقیقه مانده تا خانه با هم باشیم...

یا شرطهایی که به تو می بازم و تو جور مرا می کشی ...


  ادامه مطلب ...