زندگی شاید همین باشد

همکارم خانم "ف" یک روز صبح چند نشای توت فرنگی بی رمق برایم آورد. آن روز که یادم رفت بردارمشان با خودم گفتم بیچاره ها در حال احتضار بودند منم ضربه آخر را زدم. فردا که از سر کار بر می گشتم مستقیم رفتیم گلفروشی و همانجا کاشتیم و آوردیم خانه. امید چندانی بهشان نداشتم اما حالا محکومند به تأمین توت فرنگی ارگانیک امسال ما!!


 

 

این هم غنچه های رزی که همسرم به عنوان رز رونده خریده بود... وقتی گل را دیدم گفتم نمیدانم چه نوع رزی است اما مطمئنم رونده نیست .... یک جورایی هیجان داشتم ببینم چه رنگی است ...


نمایشگاه گل

خریدهای من از نمایشگاه گل امسال:

البته یک گلدان گل کاغذی هم خریدم که تو عکس تشریف ندارند. امسال آخرین ساعت های نمایشگاه بلاخره جور شد که بروم خیلی شلوغ بود و چیدمان غرفه ها بهم ریخته بود و بعضی از غرفه ها تقریبا خالی شده بودند اما باز هم خوب بود.

 پی نوشت: دوستان علاقه مند به نگهداری گل توصیه می کنم حتما سری به سایت باغ شیشه ای بزنید. من که بعضی اوقات به خودم می آیم می بینم 2 ساعت است دارم در این سایت می گردم.

گلها هم فراموش می کنند؟

گلدان بنجامین ام کادوی تولد 91 ام بود ... بزرگترین گلدانی که داشتم و دارم ... همسرم این گلدان بزرگ را به همراه یک گلدان آگلونمای کمی کوچکتر ( که به رحمت خدا رفته ) از پله های دو طبقه ساختمانی که آن زمان ساکنش بودیم به تنهایی بالا آورد ... یادم می آید آن روز از او دلخور بودم از سر کار به خانه برگشته بودم و با خودم قرار گذاشتم وقتی آمد اگر برایم کادو خریده بود دور از جان شما خر! نشوم ... وقتی زنگ آیفون را زد اخم هایم را فشرده تر کردم و سعی کردم روی چیزی که الان اصلا یادم نیست و آن زمان ناراحتم کرده بود تمرکز کنم ... پشت کانتر ایستاده بودم که در را باز کرد ... به تلخی جواب سلام دادم و سرم را به کارم گرم کردم ... اول گلدان آگلونما را روبرویم گذاشت. با اینکه خیلی ذوق زده شده بودم اما سعی کردم ظاهر خشمگینم را حفظ کنم یک تشکر خشک و خالی و سرد کردم و مشغول ادامه کارم شدم ... دیدم برگشت به سمت در و با گلدان بزرگتر و زیباتری که به زور بلندش کرده بود وارد شد ... از خود بی خود شدم و بی اختیار لبخند پهنی روی صورتم نشست ... همسرم با شیطنت خندید و گفت: نگاش کن! می دونستم نمی تونی مقاومت کنی ...

در جریان اسباب کشی ها و جابجایی ها همیشه مراقبش بودم ... بنجامین گل حساسی است، می گویند اگر یک متر حتی جابجا شود دچار تنش و ریزش برگها می شود. اما بنجامین من طاقت آورده بود ... یکبار پارسال دچار آفت شد و چندین بار با آب دانه دانه برگهایش را با دست شستم تا آفتها کم کم از بین رفت ... اما با وجود همه این مراقبت ها با یک اشتباه چند روز پیش بیشتر برگهایش ریخت حتی جوانه های سبز رنگش که روحم از تولدتک تکشان تازه می شد ... هر بار نگاهش می کنم با خودم می گویم فقط یک اشتباه ...

ما آدم ها چقدر مثل گلها هستیم ... گاهی با وجود همه توجه ها و مراقبتها یک حرف فقط یک حرف با ما چنان می کند که سرما با درختچه زیبایم کرد ... حرفی که تا مدتها گاهی تا همیشه در ذهنت می ماند، بارها تکرار می شود و آزارت می دهد ... مراقب مراقبت هایمان باشیم ... حالا باید صبر کنم شاید گل غمگینم برگردد به روزهای شادابی و سرزندگی اش ....


نفس تازه

جمعه ای که گذشت بلاخره بخت گلهای خانه باز شد. بلاخره خاک و کود و گلدان و سنگ ریزه و البته یک جمعه آفتابی همگی فراهم شدند. بعضی از گلدانها را که خالی می کردم دلم به حال گلها می سوخت طفلک ها چطور در آن تنگنا هنوز زنده بودند و لبخند می زدند؟ گلهای خانه که شاد باشند شادیشان را حس می کنی .. چند روز دیگر معلوم می شود توانسته ام بدون آسیب رساندن به آنها حالشان را بهتر کنم یا نه؟ ... بعضی هایشان در گلدان های جدید آنقدر محشر شده بودند که نمی شد زبان بست و قربان صدقه شان نرفت ... امکان دارد قربان صدقه کسی بروی و حالش بهتر نشود؟!!

بفرمائید

ادامه مطلب ...

هدیه ای شیرین

نوع کار من و بخصوص همسرم جوریه که شرکت ها هدایای مختلفی رو تحت عناوین مختلف برای کارکنان می آورند... اولین باری که همسرم محصول یه شرکتی رو که مدیر اون شرکت به عنوان نمونه محصول یا تشکر به خودش و همکارهاش داده بود رو به خونه آورد حس کردم تمایلی به استفاده ازش نداره ... بنظر می اومد در مورد شرایط پذیرفتن هدایای این چنینی پرسیده بود و بهش اطمینان داده بودند که موردی مثل این جای نگرانی نداره ... اما همسرم نگران بود... اون مورد رو به یه مستحق دادم و بهش گفتم ما نیازی به اینها نداریم پس دلیلی نداره خط و خشی حتی بی مورد رو دلمون بیفته ازش خواستم هیچوقت این جور هدیه ها هر چند کوچک رو به خونه نیاره ...

گاهی همسرم لابلای حرفها اشاره ای به این نوع هدایا می کرد و اینکه اونها رو داده به نیروهای خدماتی شون ... یا به یکی از همکارها ...

تا اینکه پارسال دم عید لابلای صحبت های همسرم فهمیدم تعداد زیادی گل طبیعی برای رئیسشون آورده اند و او از همه خواسته هر کدام را که دوست دارند بردارند ... همسرم به عادت همیشه چیزی برنداشته بود ... شوکه شدم چند بار ازش پرسیدم یعنی واقعا قبول نکردی؟ ... مونده بود دارم شوخی می کنم یا جدی می گم ... با تعجب گفت واقعا دوست داشتی بیارم؟... کاملا جدی بهش تفهیم کردم که دیگه همچین خبط عظیمی رو مرتکب نشه .... هنوزم یادش میفتم جیگرم کباب میشه

چند روز پیش تو دفتر شرکتی که برای بازدید رفته بودم یه گلدون توجهم رو جلب کرد ... اسمش رو از مدیر شرکت پرسیدم که نمی دونست اما سریعا یه قلمه ازش برام گرفت ... این که احیانا رشوه محسوب نمیشه؟!!


ریشه ها

پس از کمی صبر ... حالا ظهور ریشه ها ....


 

دیگه باید برم دنبال خاک و گلدون و .... برنامه ریزی یه روز زندگی با گلها ....

ادامه مطلب ...