آفرین به خودم

گاهی لازمه پا رو ترسهات بذاری ... فقط کافیه اینکارو بکنی ... بعد خودتو صاحب یه لذت بزرگ می بینی ... لذت تمام شدن یه ترس ... یه ترس طولانی و یه حس ضعف که مدام تو گوشت می گفت سخته تو نمی تونی .... وقتی تونستی انقدر احساس سبک شدن می کنی که نمیشه توصیفش کرد .... باید حسش کرده باشی تا معنی شو بفهمی ....

حس الانم همون سبک شدنه .... خدایا شکرت ... بخاطر حال خوبی که دارم ....

تو یه دوره زندگی کوچیک و بزرگ گاهی این حس خوب و تو زندگیم داشتم ... دوران تحصیل پره از کارهایی که تموم میشه و نمره های خیلی بهتر از حد انتظارت ... بعدش میری سر کار و حس می کنی اتفاق مهمی برات افتاده ...

مدت ها بود کار خاصی انجام نداده بودم .... مدتها بود به خودم آفرین نگفته بودم ...

دو روز پیش برای اولین بار تنهایی با ماشین خودم رانندگی کردم و دیشب با خواهرم ... شب و تو شلوغترین وضعیت مرکز شهر ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد