سه کتاب

کتابی که این روزها می خوانم سومین اثر از زویا پیرزاد است که خوانده ام بعد از "چراغها را من خاموش می کنم" و "عادت می کنیم"  به نام سه کتاب ... هر سه را دوست داشتم ... و این سومین کتاب را بار دومی است که می خوانم دقیقا بعد از اتمام بار اول ...

قهرمان داستان های زویا پیرزاد بیشتر زنان هستند و او بیشتر به دغدغه ها و احساسات آنها می پردازد خیلی ساده و واقعی مثل احساس های مشترک همه زنان دنیا ... مثل زندگی ها و داستان های بسیار شبیه به هم همه زنان دنیا ...


بخش هایی از داستان مگس از مجموعه کتاب اول ( مثل همه عصرها )


یاسمن از مادر عالیه پرسید: راضیه بانو آشپزی بلد بود؟

مادر عالیه گفت: همه کار بلد بود، اما فقط وقت هایی که حوصله داشت. حوصله که نداشت دست به سیاه و سفید نمی زد.

یاسمن پرسید: شوهرش، پدر تو سخت گیر نبود؟

خیلی دلش می خواست باشه. آن وقت ها سختگیری نشانه مرد بودن بود، اما از پس راضیه بانو بر نمی آمد.

مادر عالیه تعریف می کرد: روزی پدرم سر سفره بهانه گرفت که برنج خوب دم نکشیده و دوری پلو را از پنجره پرت کرد بیرون. ما بچه ها توی باغ بازی می کردیم. دانه های برنج را دیدیم که پرواز کنان آمدند و دوری خورد به تنه درخت و شکست. با دهان های باز به پنجره نگاه می کردیم که جواب راضیه بانو آمد. بقچه ی سفیدی از پنجره بیرون پرید. سفره ی ناهار بود. توی هوا از هم باز شد و بشقاب ها و لیوان ها و ظرف ها بیرون ریختند و پخش زمین شدند. دویدم توی اتاق. پدرم مبهوت به جای خالی سفره نگاه می کرد. وقتی که پرسیدم چه شده، راضیه بانو گفت: هیچ، آقا جانت تصمیم گرفته امروز ناهار را توی باغ بخوره.


نظرات 1 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 23 مهر 1393 ساعت 23:13

هرسه رو خوندم قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد