ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
خدا کند قدیمی ها راست گفته باشند که سال نکو از بهارش پیداست. آغاز بهار برای من که به شدت نکو بوده ...
تحویل سال، سفره هفت سینی که چیدیم، آینه و قرآن، دلخوری و دلتنگی اول سال که زیاد طول نکشید، بوی لباس های نو، لب های خندان، تبریک و عید مبارکی، صبحانه های دو نفره، بیداری های بی دغدغه، خلوت با خود، سکوت، بستن چمدان سفر، جاده و جاده و جاده، دشت های زرد کلزا و شکوفه های صورتی و سفید روی درختان، نماز مغرب حرم زیر نم نم باران در آن هوای سرد، راه رفتن های بی هوا و بی هدف در رواق های اطراف ضریح امام مهربان لا به لای طرح و نقش و رنگ و آینه، نگاه کردن به لب های لرزان و چشم های بی ریای گریان، گوش دادن به صدای هق هق زنی که از لابه لای نجواهای گنگش گاهی یا امام غریب، آقا جان و یا ضامن آهویی به گوشم می رسید، تجربه متفاوت و شیرین موج های آبی و هیجان، تجربه غرق شدن، جیغ و ترس و لذت، سونای بخار، حمام ترکی ... کمی دوری، صبح وداع و تنها نشستن سحرگاهی در صحن جمهوری، گوش دادن به صدای نقاره در کنار آن دیواره با کاشی های قدیمی، گشت زدن در بازار رضا و باز جاده و جاده و جاده، تجدید خاطرات شیرین همسرم در راه شبانه ای که از شهرهای تنهایی ها و خاطره هامان می گذشتیم، شب بیداریم برایش که همه راه را تنها راند، پایان سفر، چند روز در حوالی هم و عادت به با هم بودن، صدا زدن هایش بعد دقایقی بی خبری .... به آرامش عجیبی رسیده ام.
- نمی دانم چرا اما در سفرهای زیارتی دست و دلم به عکس گرفتن نمی رود. دوربین را در راه برگشت و در جنگل گلستان از کیفش در آوردم و هنوز عکس هایی که همسفرها گرفته اند به دستم نرسیده اگر خوب بود ادامه همین پست می گذارم.
جنگل گلستان مثل یک استراحت وسط یک جاده خشک و خالی است. یک انرژی تازه برای باقی راه.
در راه همه نگاهمان را داده بودیم برای دیدن حیوانات منحصر به فرد پارک ملی به دنبال یافتن مثلا یک مرال اما خب چند گراز نصیبمان شد. مردمی که سر به سر این گراز های تشنه می گذاشتند احتمالا خبر نداشتند که این حیوان ترسیده چقدر می تواند خطرناک باشد.
و این هم گرگان، این بنا در دو سالی که آنجا زندگی می کردم کامل شد یک جورهایی نماد گرگان شد برایم به خصوص که وقتی از سمت مازندران به گرگان می آیی از دور که ببینی اش یعنی تمام شد، به خانه رسیده ای...
خوشحالم که سال رو به خوبی و خوشی آغاز کردی
زیارت قبول
من مهمون شهر تو بودم و تو هم از شهر من عبور کردی !
ممنون آذر جون...
آره چقدر عکس های آشنای سفرت بهم حس نزدیکی داد....
دلم برای گرازها هم اینبار سوخت گرسنه بودن.
عکسها زیبا بود
ما هم که کلا یاد نگرفتیم چطور با طبیعت زندگی کنیم.... دفعه بعد اصلا دعا نمی کنم حیوانی آنقدر نزدیک بشه که بهش آسیبی برسه ... اصلا بهتر که نبینیمشان
همیشه به سفر عزیزم... ...
سالی که نکوست از بهارش پیداست..انشااله که همینطوره
سفر ما کجا و سفر شما کجا
سلام نبات عزیز
چقدر اسم وبلاگت حس خوبی بهم میده
چه قدر خوب که امسال همه معتقدن سال خوبی میشه حتما این انرژی مثبت ها کار دستمون میده و حسابی غرق لذت و نعمت میشیم موفق باشی
سلام عزیزم
خوش اومدی
منم امیدوارم
ما که سفرمونو مدیونه تلاشها و همچنین راهنماییهای شماییم خااااانم
عین این مامانهایی که آرزوهای دست نیافتشون رو برای بچه هاشون دارن من الان بی نهایت خوشحالم که تو به آرزوهای من رسیدی