جنگ

جنگ ... هیچوقت تجربه اش نکرده ام اما در نقطه ای از جهان زندگی می کنم که اگر چه در میانه میدان نبوده ام اما حقیقتا در میان جنگهای زیادی بوده ام ... وقتی به دنیا آمدم که پدرم جبهه بود و وقتی 3 ماهه بودم پدربزرگم از دوری دایی کوچکم که رزمنده ای 17 ساله بود و خبرهای بدی برایش آورده بودند دق کرده بود .... پدرم اولین بار مرا در مراسم تدفین پدربزرگ دیده بود شاید هم اصلا ندیده بود .... و بعد هم که چله ها شروع شد ... چهلم پدربزرگ، پسرعموی پدرم که نزدیکترین دوست و مثل برادرش بود در یک اشتباه انفجار انبار مهمات به شهادت رسید و چهلم او عموی پدرم و همینطور چند نفر دیگر ...

من از آن روزها هیچ نمیدانم اما وقتی حالا که به مادر شدن فکر می کنم و مقاله هایی می خوانم از اثراتی که جنین از افکار و روحیات مادر و حتی از اطراف می پذیرد بغض گلویم را می گیرد .... مادرم چند باری گفت: همیشه نسبت به تو احساس گناه می کنم که چقدر در آن روزها، مراقب تو نبودم ... سهم تو از من آن روزها نه محبت و نه لبخند و نه حتی شیر که فقط گریه بود ...

جنگ اما همیشه با ما بود ... در مراسم مدرسه ... در نمایشگاهها ... در کتابها و اخبار و سایت ها .... هنوز هم همینجاست

جنگ بود و همیشه نفرت از جنگ ....

اما دیروز خیلی تصادفی از زاویه ای دیگر به جنگ نگاه کردم ... از بیکاری نشستم پای تکرار ماه عسل ... سوژه برایم جذاب بود .... 23 نوجوان اسیر .... جز جنگ چه چیزی از آنها چنین مردانی محکم ساخته بود؟ ... واقعا از یک نوجوان 14 ساله چه انتظاری می توان داشت؟ باور نمی کنم که جو گیر شده بودند ... شکنجه و اسارت و استخبارات جو نمی شناسد ....

من به تک تکشان افتخار کردم و جنگ را جور دیگری دیدم .... زیبایی انسانهای بزرگی که ساخت .... نه فقط رزمنده ها که همه مردم ... مادری که فرزندش را راهی جنگ کند و از خبر شهادتش مغرور ... جوانی که در ابتدای غرور و آرزوست خودش را روی مین بیندازد که راه چند قدمی باز شود؟ ... کجای فطرت و منطق اینها را می پذیرد؟

چه چیز جز جنگ می توانست اینچنین ایثار و از خود گذشتگی ای بیافریند؟

راستی چرا هیچوقت فکر نکرده بودم که پدرم تربیت شده آن مکتب است ... پدری الحق پاک تر از آب روان ... پدری که هیچوقت زبان جز به حقیقت باز نکرده .... پدری که اگر چه نبود در آغوشم بگیرد و در گوشم اذان بخواند و برایم لالایی بگوید اما به اندازه همه خوبی هایی که هرچند اندک در وجودم هست مدیونش هستم و دوستش دارم ...

نظرات 4 + ارسال نظر
انا شنبه 6 تیر 1394 ساعت 10:34 http://aamiin.blogsky.com/

گمان نکنم بشه اینو از محاسن جنگ به حساب آورد. این که بگیم رفتند تو نوجوونی جنگیدند و مردهای محکمی شدند. جنگ اثرات خیلی ویرانگری روی این آدم ها داشته. مطمئنا پدر خود شما هم سوغاتی های بدی از جنگ با خودش داره. همه شون افتخارهای این کشور هستند اما افتخارهایی که جنگ زندگیشون را تغییر داد. من خودم کودکیم تو منطقه جنگی گذشت. همه کلاس اول دبستانشون را با شعر و رنگ و گل به یاد میارن امثال من با بمباران و موشک و خمپاره. درست می گی که اون خاطرات ما را قوی کرد اما در جهت منفی.

در مورد بدی ها و ویرانگری جنگ که هر چی بگیم کمه ... کاملا باهات موافقم ... اما معتقدم سیاه و سفید مطلق وجود نداره برای من شاید جنگ سیاه مطلق بوده بدون لکه ای سفید حتی ... نخواستم اینجا از سیاهی هایی که همه میدونیم بنویسم اشاره ام به یک لکه سفید در میان دریایی سیاهی بود ... ممنونم از نظرت آنای عزیز

نبات شنبه 6 تیر 1394 ساعت 12:10 http://nabbat.blog.ir

خدا پدرتو نگه داره....
کتاب دا رو هم اگه دوست داشتی بخون....من ادمای که رفتن جنگ زیاد دوست دارم میدونی اونا رفتن فقط رفتن برای من و تو..برای راحتی ما....وای 175 شهیدغواص دل ادمو می لرزونه
جنگ ظاهرش خیلی زشته و بی رحم...اما باطنش پر از گذشت و فداکاری و مهربونی و مردنگی.....
تو مادر خوبی میشی نبات که از الان به فکر کوچولوی دوست داشتنیت هستی....

مرسی نبات عزیزم .... ما شاید اون همدلی و یکدلی مردم تو شرایط بحرانی رو تو ماجرای زلزله بم اون هم خیلی خفیف تر دیده باشیم ... اون موقع تهران دانشجو بودم و با وجود تلخی بی نهایت اون حادثه دیدن همبستگی مردم که گاهی تا صبح بعضی جوونها برای بسته بندی و فرستادن کمک ها می موندن لذت می بردم ...
جمله آخرت خیلی حس خوبی بهم داده ( ممنونم ازت )

خیلی خوب نوشتی عزیزم.
واقعا ناراحت میشم بعضیا با دید بد به افرادی که رفتن جنگ نگاه میکنن

تبعیض ها و توقعات نابجا آدم رو اذیت میشم ... من هم دیدم آدمهایی رو که فقط دنبال سهم خواهی اند ... آدم هایی که الان تنها چیزی که راضیشون می کنه پول و قدرته ... اما هستند هنوز آدمهایی که به اصول و اعتقاداتشون پایبندند و چقدر قابل احترامند این آدم ها ... مرسی عزیزم

فریبا سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 10:41

جنگ!

جنگ همیشه بوده و هست و متاسفانه خواهد بود.
اما سیاهی شب رو چی قابل تحمل تر و روشن ترش میکنه؟ همون ستاره هایی که میدرخشند.

خدا رو شکر خدا را شکر که زیبایی خلق شد تا زشتی و پلیدی مفهومشون رو از دست بدن

و هیچ جنگ نابحقی ابدی و پایدار نبوده و نخواهد بود.

بله هیچ جنگی ابدی نیست اما گاهی برای آدمها اثرات ابدی ای باقی می گذاره ... کسی که فقط یکبار حق زندگی کردن داره ... از دست رفته هاش رو هیچ چیزی بر نمی گردونه ...
مرسی از نظرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد