هدیه ای شیرین

نوع کار من و بخصوص همسرم جوریه که شرکت ها هدایای مختلفی رو تحت عناوین مختلف برای کارکنان می آورند... اولین باری که همسرم محصول یه شرکتی رو که مدیر اون شرکت به عنوان نمونه محصول یا تشکر به خودش و همکارهاش داده بود رو به خونه آورد حس کردم تمایلی به استفاده ازش نداره ... بنظر می اومد در مورد شرایط پذیرفتن هدایای این چنینی پرسیده بود و بهش اطمینان داده بودند که موردی مثل این جای نگرانی نداره ... اما همسرم نگران بود... اون مورد رو به یه مستحق دادم و بهش گفتم ما نیازی به اینها نداریم پس دلیلی نداره خط و خشی حتی بی مورد رو دلمون بیفته ازش خواستم هیچوقت این جور هدیه ها هر چند کوچک رو به خونه نیاره ...

گاهی همسرم لابلای حرفها اشاره ای به این نوع هدایا می کرد و اینکه اونها رو داده به نیروهای خدماتی شون ... یا به یکی از همکارها ...

تا اینکه پارسال دم عید لابلای صحبت های همسرم فهمیدم تعداد زیادی گل طبیعی برای رئیسشون آورده اند و او از همه خواسته هر کدام را که دوست دارند بردارند ... همسرم به عادت همیشه چیزی برنداشته بود ... شوکه شدم چند بار ازش پرسیدم یعنی واقعا قبول نکردی؟ ... مونده بود دارم شوخی می کنم یا جدی می گم ... با تعجب گفت واقعا دوست داشتی بیارم؟... کاملا جدی بهش تفهیم کردم که دیگه همچین خبط عظیمی رو مرتکب نشه .... هنوزم یادش میفتم جیگرم کباب میشه

چند روز پیش تو دفتر شرکتی که برای بازدید رفته بودم یه گلدون توجهم رو جلب کرد ... اسمش رو از مدیر شرکت پرسیدم که نمی دونست اما سریعا یه قلمه ازش برام گرفت ... این که احیانا رشوه محسوب نمیشه؟!!


ریشه ها

پس از کمی صبر ... حالا ظهور ریشه ها ....


 

دیگه باید برم دنبال خاک و گلدون و .... برنامه ریزی یه روز زندگی با گلها ....

ادامه مطلب ...

بی شک می گویم

بی شک یک چیزی اینجا کم است ... یک چیز مهم که دقیقا نمیدانم چیست ... و شاید میدانم اما جرأت گفتنش را ندارم ... چون مهم است ... چون اعتراف به نبودنش خیلی بزرگ است و غیر قابل نادیده گرفتن ... 

اما من گاهی نادیده می گیرمش اما نیاز به او هیچگاه در من نمی میرد ... گاهی چنان به صورتم می کوبد که گریه ام می گیرد ... به دوری اش و نبودنش عادت نمی کنم ...  

عادت نمی کنم که زندگی شاید یعنی همین .... همین که خیلی ها شاید آرزویش را دارند .... 

من اما منتظرش هستم که روزی برسد ... 

دیشب چهارمین سالگرد ازدواجم بود و منتظرش بودم ... بودم اما نیامد ....

فیلم: بوسیدن روی ماه

دیروز این فیلم رو از تلویزیون دیدم ... به کارگردانی همایون اسعدیان ... کارگردان طلا و مس ... و چقدر فضای ساده و صمیمی این فیلم به طلا و مس نزدیک بود ... از دیدنش بسیار زیاد لذت بردم همانطور که از تماشای چند باره طلا و مس ... و حتی چندین بار اشک ریختم ...

کارگردان به سادگی به خیلی از سوالهای ذهنی همه ما پاسخ داده بود ... غیر مستقیم به اختلافات و تفاوت های نسل های اخیر پرداخته بود و چقدر خوب هم از پس اینکار بر اومده بود ....

شخصیت احترام خیلی خوب ساخته شده بود و تو هر چقدر که از فیلم می گذره نمی توانی عاشق او نشوی ... باهوش، جدی و مهربان ....

دوست دارم دوباره این فیلم رو ببینم ....

گاهی هم میشه از دیگران توقعاتی داشت

خانم ها می فهمند چی می گم .... اینکه یه قانون نانوشته بگه که یکسری کارها وظیفه توئه، بعد یک روز بری مهمونی ... حتی قبل رفتن ازش بخوای یکی از اون مسئولیت ها رو امروز فقط امروز که نیستی انجام بده ... بعد خسته و کوفته برسی خونه ببینی همه چیز همونطوریه که وقتی از خونه میومدی بیرون بوده ... حتی بدتر ... انقدر خستگی همه وجودتو می گیره که شام نخورده می گیری می خوابی ... امروز برای اولین بار تو این موقعیت ها تصمیم می گیری بگیری بخوابی بدون اینکه حتی یکی از اون کارهارو با روح خسته بخوای انجام بدی .... تصمیم می گیری به این قانون نانوشته پشت پا بزنی ....

خانم ها می فهمند چی دارم می گم ....