یک شب خوب

امسال روز تولدم وقتی ایمیلی را که دقیقا یک سال پیش برای خودم فرستاده بودم خواندم پر از امید و شادی شدم ... چیزهای خوب هنوز سر جایش بود، نگرانی ها کم رنگ شده و برنامه ها تقریبا به سرانجام رسیده بود ... مطلقا خوب و کامل هیچوقت وجود ندارد اما اینکه ببینی یک سال گذشته و تو جایی بهتر قرار داری بهترین هدیه روز تولدت را گرفته ای .... 

 - در سایت www.futureme.org می توانید برای خودتان در آینده ایمیل بفرستید. امسال متأسفانه بعد از فرستادن ایمیل برای یک سال بعد با پیغامی برای پرداخت هزینه اش روبرو شدم ... به نظر اینها هم بعد جلب طرفدار به فکر هزینه ها افتاده اند..

این هم جشن کوچک دو نفره ما:

ادامه مطلب ...

جنگ

جنگ ... هیچوقت تجربه اش نکرده ام اما در نقطه ای از جهان زندگی می کنم که اگر چه در میانه میدان نبوده ام اما حقیقتا در میان جنگهای زیادی بوده ام ... وقتی به دنیا آمدم که پدرم جبهه بود و وقتی 3 ماهه بودم پدربزرگم از دوری دایی کوچکم که رزمنده ای 17 ساله بود و خبرهای بدی برایش آورده بودند دق کرده بود .... پدرم اولین بار مرا در مراسم تدفین پدربزرگ دیده بود شاید هم اصلا ندیده بود .... و بعد هم که چله ها شروع شد ... چهلم پدربزرگ، پسرعموی پدرم که نزدیکترین دوست و مثل برادرش بود در یک اشتباه انفجار انبار مهمات به شهادت رسید و چهلم او عموی پدرم و همینطور چند نفر دیگر ...

من از آن روزها هیچ نمیدانم اما وقتی حالا که به مادر شدن فکر می کنم و مقاله هایی می خوانم از اثراتی که جنین از افکار و روحیات مادر و حتی از اطراف می پذیرد بغض گلویم را می گیرد .... مادرم چند باری گفت: همیشه نسبت به تو احساس گناه می کنم که چقدر در آن روزها، مراقب تو نبودم ... سهم تو از من آن روزها نه محبت و نه لبخند و نه حتی شیر که فقط گریه بود ...

جنگ اما همیشه با ما بود ... در مراسم مدرسه ... در نمایشگاهها ... در کتابها و اخبار و سایت ها .... هنوز هم همینجاست

جنگ بود و همیشه نفرت از جنگ ....

اما دیروز خیلی تصادفی از زاویه ای دیگر به جنگ نگاه کردم ... از بیکاری نشستم پای تکرار ماه عسل ... سوژه برایم جذاب بود .... 23 نوجوان اسیر .... جز جنگ چه چیزی از آنها چنین مردانی محکم ساخته بود؟ ... واقعا از یک نوجوان 14 ساله چه انتظاری می توان داشت؟ باور نمی کنم که جو گیر شده بودند ... شکنجه و اسارت و استخبارات جو نمی شناسد ....

من به تک تکشان افتخار کردم و جنگ را جور دیگری دیدم .... زیبایی انسانهای بزرگی که ساخت .... نه فقط رزمنده ها که همه مردم ... مادری که فرزندش را راهی جنگ کند و از خبر شهادتش مغرور ... جوانی که در ابتدای غرور و آرزوست خودش را روی مین بیندازد که راه چند قدمی باز شود؟ ... کجای فطرت و منطق اینها را می پذیرد؟

چه چیز جز جنگ می توانست اینچنین ایثار و از خود گذشتگی ای بیافریند؟

راستی چرا هیچوقت فکر نکرده بودم که پدرم تربیت شده آن مکتب است ... پدری الحق پاک تر از آب روان ... پدری که هیچوقت زبان جز به حقیقت باز نکرده .... پدری که اگر چه نبود در آغوشم بگیرد و در گوشم اذان بخواند و برایم لالایی بگوید اما به اندازه همه خوبی هایی که هرچند اندک در وجودم هست مدیونش هستم و دوستش دارم ...

این روزها ...

- چهارشنبه که شماره دفتر سایپا را گرفتم پیش فرض ذهنی ام مکالمه ای در مورد تأخیر 2 ماهه پیش آمده و تعیین تکلیف وضعیتم و احتمالا با لحنی شاکی و عصبانی بود اما به محض اینکه برای شروع مکالمه گفتم که معرفی فلان ارگان بوده ام مسئول فروش حتی منتظر نماند اسم و فامیلم را بگویم. دقیقا با لحنی که در فیلم ها خبر مثبت بودن آزمایش بارداری و یا بچه دار شدن را به مادر و پدر می گویند خندید و با هیجان گفت: " خانم .... ؟ تبریک می گم. ماشینتون امروز فاکتور شده و هفته بعد می آید" .... منم دقیقا حالی مثل همان مادر و پدر سطر قبل را داشتم ... مثلا مادری که بعد از 2 ماه اقدام برای بارداری حالا به او بگویند که باردار است!!! .... جا دارد اینجا راز و نیاز فوری ای با خدایم داشته باشم: خدایا این شادی ها را از ما نگیر لطفا!


- 20 تا 25 خرداد نمایشگاه صنایع دستی در محل دائمی نمایشگاههای بین المللی تهران بر پاست. اینکه کلا هیچ نمایشگاهی را به اندازه صنایع دستی و گل دوست ندارم به کنار، این نمایشگاه به دلیلی خاص است برایم. اینکه خواهرم در آن غرفه دارد. مأموریت وزارت خانه را برای روز دوشنبه تنظیم کردم که صبح به کارم برسم و بعد از ظهر به علاقه ام ...

چقدر روزم عالی می شود اگر آنجا یکی از دوستان مجازی ام را هم ملاقات کنم ...


- بعد از خاموش شدن بلاگفا، دوستانی را گم کرده ام. نوشته هایشان را گم کرده ام ... نویسنده وبلاگهای دیوانه نوشت ها، مهربانی شما چه رنگی است، باران، بهار سبز، نیکولا، پیچ و مهره ها هم عاشق می شوند ... لطفا اگر کسی از خانه جدید احتمالیشان خبر دارد، به من هم بگوید که بی صبرانه مشتاق خواندن دوباره شان هستم.

فیلم: جین ایر jane eyre

چند وقتی بود که خواهرم با شناختی که از سلیقه ام داشت چند فیلم برایم ریخته بود بلاخره تعطیلات هفته قبل باعث شد بروم سر وقتشان ... معمولا فراغت 2 ساعته پیوسته ای برایم پیش نمی آید همیشه خرده کارهایی هست که نمی گذارد با آرامش بنشینم و فیلم ببینم ...

اینجا فیلم هایی را معرفی می کنم که از دیدنشان لذت بردم و یا توانستند مرا به فکر فرو ببرند و تحت تأثیرشان قرار گرفته ام.



جین ایر فیلم عاشقانه زیبایی بود ... یک رابطه عاشقانه دوست داشتنی که ذره ذره شکل گیری اش را حس می کنی ... عشق زیبایی که در سایه روابط جسمانی معمول فیلمهای رمانتیک گم نمی شود ...

چند روز است از یادآوری صحنه هایی از این فیلم غرق فکر و لذت می شوم ... جین دختری است شجاع و پر احساس ... عشقش هیچگاه به ابتذال و تحقیر نمی انجامد .... راستش را بخواهید در میان دخترهایی که شناخته ام غالبا گروه مهربان و پر احساسشان، ترسو و دل نازک بوده اند و آنها که شجاع و رک و متکی به نفس اند بی اعتنا به عشق و احساس ... نمایش دختری بلند پرواز با روحی مقاوم و محکم، الهام بخش فوق العاده ای در این روزها برایم بوده است ... باور دارم که عشق وقتی میان دو نفر پایدار می ماند که هر روز و هر لحظه چیزی در طرف مقابلت باشد که بتوانی از نو عاشقش شوی .... رکود و عادت و روزمرگی و در جا زدن دشمن دوست داشتن و دوست داشته شدن است ....

بی شک دیدن این فیلم لذت بخش خواهد بود ....

یک نفر هم برایم کافی است

در اینکه ما مردم شادی نیستیم هیچوقت شکی نداشتم اما خودم هم مانده ام که  این حال خراب و برخوردهای بد و بحث و جدلهای این روزهای کاری ام از حال خراب مردم است یا نمود احوال به هم ریخته و ناامیدانه خودم ...  اتفاقات تکرار شونده ای این روزها برایم می افتد که شاید چند وقت پیش ها ماهی یک بار پیش می آمد ... مشغول خواندن کتابی هستم که می گوید خودم مسئول و مسبب همه آنچه در زندگی ام اتفاق می افتد هستم و این افکارم را پیچیده تر و آشفته تر می کند ...

خیلی خسته و دلگیرم از مردم ... یک جورهایی هر صبح با گارد بسته پشت میزم می نشینم که نکند باز به راحتی شیشه دلم ترک بخورد و بغض تا سر گلویم بیاید ... مدتهاست آدم آرام و آرامش بخشی از حوالی من رد نشده ... بدی این حال این است که می دانم نباید انتظار زیادی هم برای تغییر این وضعیت داشته باشم تا زمانی که افکارم این روزها مردم را طلبکار و پر توقع و خودخواه می بیند ...

حمایت از تولید ملی به هر قیمتی؟

محل کار من سازمانی است که فلسفه وجودی اش حمایت از صنعتگران است ... گوشمان پر است از جملاتی مثل اینکه کارخانه داری بگوید: برایم نمی صرفد و فقط به خاطر رضای خدا و بیکار نشدن و به خاک سیاه ننشستن خانواده های کارگرهاست که کار را سر پا نگه داشته ام و اگر فلان بانک فلان کند و فلان نامه را برایم نزنید و ... عن قریب است که کارخانه تعطیل شود و یا اینکه روسای ما بنشینند هندوانه زیر بغل کارخانه دار ها بگذارند که کار شما ایثار و بالاتر از هزار سال عبادت و صدها هزار سال حج واجب و مستحب است و ....

کسی البته منکر ارزش و اهمیت اشتغال زایی و تأمین خانواده ها و پیشگیری از هزار جور بلا و بلیه نیست اما بیائیم قبول کنیم که این معادله ای برد - برد است ... منتی هم بر سر کارگری که در سخت ترین شرایط و با کمترین حق و حقوق مالی و امنیت شغلی کار می کند نیست. کم در این چند سال کاریم ظلم به کارگر و یا فریب بانکها و یا جعل و سندسازی  از همین مقربین درگاه الهی ندیده ام و قریب به صد در صد دیدشان نسبت به کارگر ابزاری است برای رسیدن به سود بیشتر و نه بیشتر ....

در این مقوله دیدگاه همکاران و روسای بنده غالبا دو دسته می شود:

دسته ای که طرفدار حمایت بی قید و شرط و از هر راه ممکن فقط به جهت بیکار نشدن شماری کارگرند و همه جور اغماض و نادیده گرفتن و زیر پا گذاشتن قانون را مجاز می دانند و دسته اقلیتی که معتقدند هر کس در هر جایگاهی باید به قوانین و مقررات احترام بگذارد و هدف وسیله را توجیه نمی کند.

از قضا بنده جزو دسته دوم هستم و اگر چه سعی می کنم خشک و بی انعطاف نباشم اما جدا نمی توانم نامه ای بلند بالا برای کارخانه داری بنویسم که معلوم نیست بیت المال مملکت را کجا صرف کرده که حالا بدون اینکه قسط وامش را داده باشد طلبکار هم شده.. تحریم و بالا رفتن نرخ ارز و هزینه مواد اولیه هم دستاویزی شده برای توجیه ....  و یا کارخانه ای که آلاینده است و همه جور فشاری می آورد تا از استعلام محیط زیست فرار کند..

همه این ها را گفتم که بگویم یکی از بزرگترین صنایع ایران که با همین ترفند کارش پیش رفته و می رود خودروسازهای ما هستند ....

قبل عید قصد داشتم ماشینم را بفروشم و یک ماشین بهتر بگیرم ... در همین اثنا از طرف اداره شرایط خاصی برای خرید از سایپا اعلام شد ... تحویل 45 روزه .... با خوش خیالی مفرطی حساب کتاب کردم دیدم تا قبل عید ماشین را تحویل می دهند و چه بهتر که ماشین نو بخرم ... اینکه چقدر بابت اشتباهاتشان رفتیم و آمدیم بماند بعد که پیش پرداخت را پرداختیم و چک ها را دادیم نفس عمیقی کشیدیم و پرسیدیم خب ماشین را کی تحویل می دهید؟ که فرمودند 45 روز دیگر که تازه امروز که مثلا شنبه است از چهارشنبه شروع می شود که پرونده می رود تهران .... به حساب و کتاب خوش خیالانه من از تعطیلات که بر می گشتیم موعد تحویل بوده .... حالا اما 20 اردیبهشت هست و خبری نیست تازه امروز فرمودند طی پیگیری های ما معلوم شده چند قطعه را ندارند و تولید این مدل متوقف شده!!!

چرا نباید در قرار دادهای دو طرفه جریمه ای برای دیرکرد از طرف خودرو سازان وجود داشته باشد؟ سازمان حمایت از مصرف کننده دقیقا کجاست؟ موعد چک اول در حال رسیدن است و خبری از ماشین نیست ...

اردیبهشت است دریابید ...

شنبه را اگر چه با کلافگی و بی حوصلگی شروع کردم اما زدن به جاده ای سبز و زیبا در هوای اردیبهشت همه چیز را از یادم برد .... قدرت نیروی طبیعت بیشتر از چیزی است که تصورش را می کنیم....کافی است خودمان را به دستان سخاوتمندش بسپاریم و رها شویم ...

سعی کردم از طریق آیکون نماشا ( سایت آپلود ویدئو در بلاگ اسکای ) فیلم کوتاهی که از جاده گرفتم را بگذارم که موفق نشدم، امیدوارم از طریق این لینک بتونید ویدیو رو ببینید:


چند عکس از روز سبز اردیبهشتی من که به طور خاص تقدیم می شود به دوست نازنینم آذر عزیز:

 

بفرمائید  

ادامه مطلب ...